هوردخت

بهترین های سلامت و زناشویی با هوردخت

تبلیغات تبلیغات

خیابان فرشته

مجموعه‌ای از فحش‌های عجیب ژاپنی از لب‌هایش بیرون آمد، سپس وقتی چهره خندان کلیف را دید، فکش افتاد. «اوه، داری منو گول می‌زنی، آره؟» آهسته گفت. «خب، من می‌رم پایین و ارواح رو گول می‌زنم.» با این حرف، او از درِ بازِ برج مراقبت ناپدید شد. [صفحه ۱۹۳] کلیف اعلام کرد: «ما نمی‌توانیم بگذاریم او همه خوش بگذراند. بیا.» وقتی آن سه نفر – که دایه هم آنها را همراهی می‌کرد – به عرشه پایینی سعادت آباد رسیدند. ترولی را دیدند که روی صندوقچه‌ای نشسته بود و با آرامش به مزرعه نگاه می‌کرد. او در یک دست تپانچه و در دست دیگر شمشیر را گرفته بود. او با لبخندی گفت: «هنوز چیزی نشنیده‌ام. فکر کنم…» «خوزه! خوزه!» «وای! دوباره اینه.» دایه غرید. «برگردیم. من نمی‌خوام
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها