مجموعهای از فحشهای عجیب ژاپنی از لبهایش بیرون آمد، سپس وقتی چهره خندان کلیف را دید، فکش افتاد. «اوه، داری منو گول میزنی، آره؟» آهسته گفت. «خب، من میرم پایین و ارواح رو گول میزنم.» با این حرف، او از درِ بازِ برج مراقبت ناپدید شد. [صفحه ۱۹۳] کلیف اعلام کرد: «ما نمیتوانیم بگذاریم او همه خوش بگذراند. بیا.» وقتی آن سه نفر – که دایه هم آنها را همراهی میکرد – به عرشه پایینی سعادت آباد رسیدند.
ترولی را دیدند که روی صندوقچهای نشسته بود و با آرامش به مزرعه نگاه میکرد. او در یک دست تپانچه و در دست دیگر شمشیر را گرفته بود. او با لبخندی گفت: «هنوز چیزی نشنیدهام. فکر کنم…» «خوزه! خوزه!» «وای! دوباره اینه.» دایه غرید. «برگردیم. من نمیخوام…» ” خوزه! تنگو هومبره! خانم اون گالتا. ” این کلمات با نالهای پایان یافت که لرزه بر اندام دانشجویان انداخت. برای لحظهای به ذهن همه رسید که عقبنشینی عجولانهای را انتخاب کنند، اما کلیف دندانهایش را به هم فشرد و مصمم گفت: «دیگه از اینجا نمیترسم. یکی داره یه حقه برای ما درست میکنه. اون سعادت فرانسوی نبود؛ اسپانیایی بود.
اگه کسی میدونست…» « آخ، دو لیبر! » کلیف روی تودهای از تختهای آویز نشست و با انزجار هر دو دستش را بالا برد. [صفحه ۱۹۴] «و آلمانی هم!» او فریاد زد. «خب، این دیگه چه معنیای داره؟ اصلاً این یارو کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟» جوی با ولع مشغول بررسی کمد دیواری بود که به نظر میرسید پر از قوطیها و شیشههای جذاب سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . «سوال احمقانه نپرس. این گوشتهای پخته و مربا و بیسکویت کشتی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . دایه، احمقِ نیمقد، از آن موجشکن کمی آب بیاور و زود قورتش بده.» نزدیک ظهر بود بهترین در تهران و پسرها کمکم اشتهای طبیعی و سالمشان داشت تحلیل میرفت. آنها همچنین به صدای مرموز عادت کرده بودند.
بنابراین بدون معطلی به جوی در حملهاش به محتویات کمد پیوستند. آنها در حین انجام کارهای دلپذیر پیش رویشان، مزاحمی نداشتند، بنابراین به خوبی از پسِ ماجرا برآمدند. جوی با آهی رضایتبخش در حالی که آخرین لقمه را مینوشید، گفت: «به خاطر این، ما واقعاً سپاسگزاریم.» «به نظر من،» پرستار بچه گفت، «ما از آن عوضی، جادسون گرین، وضعمان بهتر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، حتی اگر یک خیابان فرشته روح چندزبانه در میانمان باشد.» [صفحه ۱۹۵] کلیف با لحنی گرفته گفت: «جادسون حتماً برمیگردد.
وقتی برگردد، حسابی حسابش را میرسیم.» ترولی با تنبلی خودش را روی نیمکت انداخت و گفت: «حالا چیکار کنیم رفقا؟ ما نمیتونیم اینجا بمونیم. شاید کشتی دیگه نیاد.» جوی با طعنهی ظریفی پرسید: «پیشنهاد شما چیست، والاحضرت؟ پیاده برویم یا یک قالب صابون برداریم و خودمان را در ساحل بشوییم؟» کلیف با حالتی متفکر گفت: «حیف که نمیتوانیم کشتی ویرانگر را به بندری ببریم. به نظر میرسد که برای دریانوردی مناسب سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و فکر میکنم ذخایر زغال سنگ هم خوب سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» ترولی نشست در تهران و با حرکتی تأکیدی، دستانش را به هم نزدیک کرد.
او با هیجان فریاد زد: «ما انجامش میدهیم؛ ما انجامش میدهیم. من بلدم موتور دریایی را راه بیندازم. کمی در ژاپن یاد گرفتهام. هورا! تو کاپیتان شو و من مهندس. هورا!» کلیف لحظهای به او خیره شد، سپس چهرهاش روشن شد. «به جورج، ترولی، این دقیقاً همان چیزی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که باید انجام شود.» او فریاد زد. «اگر بتوانی موتور را روشن کنی، تانک قدیمی را به نزدیکترین بندر میبریم.